شایانشایان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

بابا و مامان و تو

اخرین روز تپش دو قلب در وجودم

تصمیم گیری برای بچه دار شدن بسیار حیاتی است.  بدان معناست تصمیم بگیری که تا ابد قلبت بیرون از بدنت باشد. (الیزابت استون)   عزیزم بهت تبریک می گم. دنیای تازه ای در انتظارته.ایمان دارم که دنیای خوبی برای تو و هم سن سالهات خواهد بود. امروز اخرین روزیه که تو کوچولوی قشنگم رو تو گهواره وجودم لالایی می دم. خوشگلم امروز من و بابا به عکاسی رفتیم و چند تا عکس یادگاری گرفتیم. می خوام بعدا بهت نشون بدم که مثل توپ تو دلم بودی . اونموقع که با زبون شیرینت هی می خوای کنجکاوی کنی و سوالهای مختلف از اینکه کجا بودی چطوری اومدی این دنیا بپرسی می خوام این عکسهارو نشونت بدم که ببینی منو بابای با چه عشقی در انتظار اومدن تو به جمع خانواده ...
24 تير 1391

تولدت مبارک عزیزم

هر کودکی دنیایی است که دوباره آغاز شده است.  آغازی نو. یک زندگی تازه و یک رویای جدید . (پام براون1928)     بالاخره امروز رسید . بالاخره روزی که حدود نه ماه همه با هم منتظرش بودیم رسید. امروز با بابایی و عزیزمامانی و اقا رفتیم بیمارستان و من بستری شدم برای عمل. خیلی هیجان زده بودم عزیزم. اما امروز بعد از مدتها رو تخت تونستم به پشت دراز بکشم. اخه مامانی ها باید وقتی نی نی دارن به پهلو بخوابن. عزیزم اتاق عمل خیلی سرد بود و اقای دکتر بیهوشی اصرار داشت به جای بیهوشی عمومی از بی حسی استفاده کنه اما باوجود اینکه خیلی دوست داشتم تو لحظه تولد ببینمت اما نتونستم. من بیهوش بودم و تورو نشون بابایی دادن. بابایی از خوشحالی...
24 تير 1391

سومين ديدار

سلام به روي ماهت عزيزم. دوباره اومدم و ديدمت . مثل ماه خوابيده بودي. دستهاي کوچولوي خوشگلت رو مشت کرده بودي زير صورتت . لپهاي خوشگل خوشگلت هم که انگار توش گردو قايم کرده بودي. پسر گلم دلم نمي خواست اون چند دقه کوتاه سونوگرافي تموم بشه. نمي دوني چقدر ماماني قربون صدقت رفت. نمي دونم تو هم حواست به من بود يانه. همش ناراحت بودم که جات تنگ باشه. يه ذره هول بده جاي خودتو بزرگ تر کن. ماماني همش دوست داره زود بيايي نه که زود دنيا بيايي ها دوست دارم اين فاصله کوتاه باشه تا اومدنت تا صحيح و سالم بيايي بغلم. اينم عکسهات از همون اولين عکس تا عکس پريروز.   عکس 12 هفتگي 18 هفتگي از صورت 30 هفتگي پسرم چقدر خوبه که علم پيشرفت کرد...
24 تير 1391

حالا نوبت تو شده

سلام عزيزم ، سلام پسر گلم. يه روزي توي يکي از اين روزهاي بي ابتدا و انتهاي اين دنيا بوده که منو بابايي با صداي گريه دنيا اومديم. اونموقع من بچه اخر از يک خانواده پرجمعيت بودم و بابا فرزند چهارم يک خانواده پرجمعيت. مطمئنا وقتي ما به دنيا اومديم زندگي از زماني که  شما پسر گلم و هم سن و سالهات دنيا مي آييد ساده تر بود. من خيلي قشنگ يادمه رختخواب بچگيم رو که تشکش قرمز بود و لحافش سبز با يا پارچه دايره دايره رنگي خيلي خيلي خوشگل. من ته تقاري بودم و بعد از چند تا پسر دنيا اومدم مامان من خيلي نازمو مي کشيد و لوسم مي کرد. اکثرا هر چيزي که اون زمان مد بود مامان و بابا و خواهر برادرهاي بزرگتر براي من مي خريدند اما موضوع اينه که تنوع به انداز...
24 تير 1391

اولين سلام به بابا

سلام پسر گلم . ديشب براي اولين بار بابا فوتبال بازي کردنت رو تو دل مامان ديد. آخه يه دفعه از اين طرف دلم رفتي اونطرف . معلوم بود بابايي خيلي از وجودت خوشحال بود. پسرم بابايي اين روزا کمي سرش شولوغه. دعا کن براش . به خدا بگو باباي من يکي از خوشبخت ترين مردهاي دنيا بشه. تو از خدا هر چي بخواي حتما مي ده. اخه تو مثل يک شبنم زلالي. پريشب رفته بوديم خونه ماماني . عمه فاطمه تا منو ديد خيلي ذوق کرد و گفت ديگه پسرت بزرگ شده ها. ديروزم خاله دلي کلي پشت تلفن قربون صدقت رفت. خوش بحالت که انقدر عزيزي. پريشب ماماني يک لوبيا پلو خوشمزه گذاشته بود احساس کردم تو هم خيلي خوشت اومده. ماماني مي دونه من لوبيا پلوهاشو خيلي دوست دارم. عزيز هم برات آش پخته ...
24 تير 1391

پارساي فوتباليست مامان و بابا

سلام پارساي عزيزم. جديدا داري حسابي ورزش مي کني. ديروز بازم صداي قلبت رو گوش دادم . خانم دکتر گفت هنوز پاهات رو به پايينه از محل خروج صداي قلبت متوجه مي شه که شما کدوم طرفي لم دادي . خانم دکتر گفت از ترک هاي شکمت معلومه پارسا خيلي فوتبال دوست داره. عزيزم خاله دلارام اتفاقا برات کتوني خريده.چه کتوني هاي خوشگلي. الانم که دارم باهات حرف مي زنم احساس مي کنم دستاتو باز کردي يکي از اينطرف فشار مي دي يکي از اونطرف بعدشم هر از گاهي با پات يک لگدي مي زني . جوجوي مامان الهي قربونت برم. وقتي يک دفعه با احساس حرکتت ناخودآگاه لبخند مي زنم بابا همش مي گه لذتي که تو مي بري من حس نمي کنم.احساس مي کنه در حقش بي انصافي شده.  به کسي نگي ها انگار حسود...
24 تير 1391

دوست ندارم آروم باشي

سلام پسرکم. عزيز دلم . اميد تازه زندگيم. بهونه قشنگ نفس کشيدنم. انگار تا الان فقط عمرم رو گذروندم تا تو بيايي و با عشق تو تازه زندگيو شروع کنم. نمي دوني وقتي حرکت مي کني چه لذتي داره. همونطور که نمي دوني وقتي ارومي مامان چقدر بهم ريخته مي شه. چند روز پيش نمي دونم چرا انگار خواب بودي. دو روز تکون هاتو احساس نکرده بودم. خيلي صبر کردم خيلي صدات کردم. حتي گاهي در زدم اما اصلا انگار نه انگار . فکر کنم اول دي بود و رفتي تو خواب زمستوني . پسرکم مگه تو بچه خرسي عزيزم که زمستون بخوابي. ديگه طوري شد که اومدم شرکت از عالم و آدم شاکي بودم. دلم مي خواست جيغ بزنم که پسرکم بيدار بشه. چون شنيدم شما ني ني ها خيلي شيريني جات دوست داريد، صبح...
24 تير 1391

ديداري دوباره با پارسا

سلام پسر عزيزم. ديروز اومدم دوباره روي ماهت رو ديدم. عزيزم ديروز 21 سانت قدت بود و 252 گرم وزنت ماشااله قدت خوبه. ديروز طبق تخمين سونوگرافي 19 هفته و سه روز بود که به زندگي ما پا گذاشتي. خيلي اروم چشماتو بسته بودي و صورت خوشگلت رو ماماني ديد. اقاي دکتر گفت که صورتت گرده. من ازش پرسيدم چشمات چه رنگيه دکتر گفت خانوم رنگ چشم الان معلوم نميشه اخه احساس کردم بيشتر شبيه بابا هستي. بابا چشماش آبي خيلي خوشرنگيه. خوشرنگ ترين چشماي ابي دنيا. خوب مامان دوست داره چشمات رنگ چشماي بابا باشه. صداي قلبت رو واسه خاله ها گذاشتم گوش دادن کلي ذوق کردن. عزيز دلم لحظه شماري مي کنيم براي اغوش گرفتنت. فکر کنم بابا برات نقشه کشيده ببرتت حموم کله کدوت کنه بي...
24 تير 1391

بيا همه پاييزو با هم قدم بزنيم

سلام عزيزم. عزيز دلم. نمي دونم شايد اسمش لوس بازي باشه يا هر چيز ديگه اما خيلي دلم تنگ شده برات. لحظه شماري مي کنم براي سونوي بعدي بيام و ببينمت. ديروز منو بابايي با هم رفتيم دارآباد البته تو هم بودي اما تو مثل قلب مامان تو وجودش داشتي مي تپيدي. مامان نتونست بره بالا بابا هم هم بخاطر تو و من نرفت. يه هوايي عوض کرديمو اومديم. دارم فکر مي کنم تو و من و بابا تابستون و پاييز و زمستون رو باهم قدم مي زنيم تا تورو بهار اول بهار بغل بگيريم. چقدر احساس لذت مي کنم وقتي تو باهامون هستي. الان ديگه وزنت رو توي دلم مثل يک پارچ اب احساس مي کنم. البته حرکتتو احساس نمي کنم. عزيزم خيلي منحصر بفرد دوستت دارم. يک احساس دوست داشتني که هرگز قابل مقايسه با هيچ...
24 تير 1391

اولين مسافرت هوايي من و پارسا

سلام عزيزم سلام عزيز دلم سلام مونس من سلام اميد تازه من چقدر مشتاق آغوش گرفتنت هستم. عزيزم اگه بخاطر مسافرت رفتن کمي خسته و اذيت شدي مامانو ببخش . مخصوصا که مامان اولين سفر هواييش بود و کلي ترسيد خدا کنه تو خواب بوده باشي. عسلم بابا انقدر از ديدنمون خوشحال بود که نمي تونست حتي چشم ازم برداره. اخه اين اولين باري بود که منو بابايي از هم سه روز فاصله گرفته بوديم. خيلي خوشحال بود که منو تو سلامت برگشتيم. انقدر خوشحال بود که هي اصرار مي کرد بريم خونه اخه هم مي دونست من خسته ام هم دلم براش خيلي تنگ شده. اما خوب يه طوري شد که شب رو خونه ماماني مونديم. جور در نيومد بريم. منو ماماني و عمه فاطمه انقدر خسته بوديم که حال نداشتيم شام بخوريم اما باباي...
24 تير 1391